نيروانا جاننيروانا جان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

نيرواناي عزيز ما

نقطه تا سر خط

مثل هميشه پر از استرس كه اين جمله هاي پاياني اين خونه توي اين سال رو چه جوري بنويسم. امسال اولين سال تحويليه كه اين خونه ت به خودش مي بينه نازنينم. سال 90 بعدِ تعطيلات عيد كه اومدم سرِ كار، مثل هميشه با همكارا به محفل نشستيم و از هر دري گفتيم و خنديديم. از هر دري سخني گفتيم تا اينكه يكي از همكارام كه ميخواست شيرينكارياي نوه ي خواهرشو بهم نشون بده رفت سر وبلاگش و عكسهاشو بهم نشون داد. همون لحظه از اينكه تا حالا همت نكردم برات وبلاگ درست كنم افسوس خوردم كه البته دليلشم تو اولين پستت نوشتم و براي يادآوري دوباره كپي مي كنم تو ادامه ي مطلب. چون سرم خلوت بود همون روز وبلاگت رو بدنيا آوردم كه انگار خودم رو و احساسم رو و نوشتنم رو دوباره متولد ...
28 اسفند 1390

خواب فرشته ها

دیشب توی خواب بلند صدام زدی و بیدار شدم ولی فهمیدم که داری خواب میبینی. گفتی "مامانی نیگا، عمو پیرمرده داره منو بوس میکنه"، گفتم " نازی" و باهات خندیدم. دوباره خندیدی و گفتی " داره گِلگلِکم (قلقلکم) میشه (گفته بودم به آذریا میزنه ق گفتنت) " و باز هم خندیدی و باهات خندیدم. همینجاها بود که بابایی صداش رو بالا آورد و گفت "ازش تشکر کن" و اینجا بود که از خواب پریدی و گفتی " مامان آب" خیلی برام جالب بود. پیش از این هم حرف زدنت رو توی خواب شنیده بودم ولی نه به این واضحی و جالبتر این که من تو بیداری با تو که داشتی خواب میدیدی همراهی میکردم و حرف میزدم. شیرین بود عسلک من!  صبح که بیدار شدی از عموپیرمرده ازت پرسیدم و تو یادت نبود. میخندی...
26 اسفند 1390

دو قدم مانده به گل

دو قدم مانده به گل دو تا مهمون گل به خونه مون اومدن ،‌مادر جون و بابايي از مشهد، تا اين لحظه هاي پر از هيجان رو با هم باشيم و دعا كنيم كه هيچ دلي اين روزا تنها نباشه. دو قدم مانده به گل جَوونه هاي ماش رو توي گلدون كاشتي. ماشها جَوونه زده بودن مثل تو كه تو شِمَكِ مامان جوونه زدي! و وقتي اينو برات توضيح دادم و مخصوصاً اون مثالشو زدم كاملاً‌ گرفتي و دستت اومد. دو قدم مانده به گل آتيش روشن كرديم و تو هي با اون دستاي كوچولوت هيزم پرت كردي توش. به سرخي و زردي آتيش نگاه كرديم و دعا كرديم هيچ دلي خون نباشه، هيچ رنگي زرد نباشه، همه ي دلها گرم گرم باشه. از روي آتيش پريديم و غمهامونو توش تكونديم. آرزو كرديم از اينور آتيش تا اونورش كه مي پ...
24 اسفند 1390

شور

زدم رو مشاهده ي وبلاگت تا نواي اون رو بشنوم و برم يه سري به خودم بزنم. آخه اكثر اوقات مجبورم صداش رو قطع كنم كه همكاراي سرِكار سرسام نگيرن از تكرارش. من ولي حال ميكنم با اين نوا و حالا كه تو اتاق تنهام دارم هي تند تند مي نويسم و مي نيوشم. دارم به اين روزها و روزهات مي انديشم. روزاي آخر سال كه هميشه براي من پُر از هيجان واسترس بوده و هزار فكر و برنامه اي كه انگار بايد و بايد تو همون سال سر  و سامون داده بشن. از بچگي و امتحاناي ثلث آخر كه هميشه رنجي بود براي رسيدن به گنج نوروز تا اين سالها كه بايد اوضاع خونه و كار و زندگي ، همه رو با هم روبراه كني. دارم فكر ميكنم چه جوري عيد رو برات تعريف كنم؟ بريم با هم سبزه بكاريم؟ خونه رو تميز كنيم؟ ب...
21 اسفند 1390

تكيه بر زانوي خود

هفته اي كه گذشت يه پيشرفت بسيار مهم فيزيكي در تو هويدا شد: بدون دخالت دست و ديوار و نرده و تنها با تكيه بر زانوي پرتوان خودت از پله ها بالا و پايين رفتي. بسيار هم از اين قضيه به خودت باليدي چنانكه مثل هميشه كه براي افزايش اعتماد بنفست از ما ميخواهي كه تشويقت كنيم گفتي: "مامان تشووق كن" اين پديده ي ديدني رو توي نمايشگاه آثار معرق و مشبك طاهر (باباي شيدا جونم) شاهد بودم كه خاطره ي شيرينش رو برام دوچندان كرد. فكر كنم تو هم از ديدن اون همه رنگ زيباي چوب كه طاهر عزيز با اون صميميت و صداقت و عشقش كشف كرده بود و در هم آميخته بود به وجد اومده بودي كه جهش يافتي عزيزكم. الهي تو و طاهر عزيزم پله هاي تعالي رو هي بالا و بالاتر بريد. ...
13 اسفند 1390

براي ثبت در طلايي ترين بخش خاطراتت

نادر چو ره جدايي از يار گرفت بازار هنر رونق بسيار گرفت   فرخنده شبي كه جمله فرياد زديم اسكار گرفت اصغر، اسكار گرفت   آقاي اصغر فرهادي عزيز، هنرمند محبوب و پرافتخار سرزمينم كه اينچنين باشكوه پيام صلح ما رو به جهان ابلاغ كردي، به داشتن چون شمايي به عنوان هم ميهن افتخار ميكنم. نيرواناي من هم روزي كه اين خطوط رو بخونه بيشك سرشار از قدرشناسي و احترام به شما خواهد بود. جاودانه بمانيد. ...
9 اسفند 1390

حرف عطف

میدونی این روزا چی رو داری تمرین و تجربه میکنی؟ بکار بردن حرف عطف بطور کامل و با غلظت تمام بین کلمات : از عمو علی،خاله آزاده وَ عمو رسول که داشتیم میرفتیم بم شروع شد. و همچنان ادامه داره، مادرجون وَ بابا جون وَ  عمو حمید وَ خاله رویا...   آرزو میکنم مثل حرف عطف همه چی رو بهم پیوند بدی ای پیوند دهنده ی لحظه های ما به تمام شادی ها و شیرینی ها!   ---------------------------------------------------------------------------------------------------- پَسا نوشت : جانانه ترين كاربرد حرف عطف رو نشونمون دادي و از روي اون فهميديم، تمام و كمال معني عطف رو ميفهمي و اون وقتي بود كه :  آقاجون پرسيد : "...
30 بهمن 1390
1